اخبار سایت

دردل یک مادر شهید با پسرش + فیلم


پروانه‌ سادات موحدی مادر پنج فرزند است که نخستین فرزندش پس از پایان جنگ تحمیلی به شهادت رسیده است. این مادر شهید سر مزار فرزندش در گفت‌وگو با ایسنا درباره عشق و علاقه فرزندش به شهدای جنگ تحمیلی و خواب‌هایی که دیده است روایت می‌کند: من مادر شهید حمیدرضا طیطو هستم. پنج فرزندم دارم و حمیدرضا فرزند اولم بود که در دوران جنگ تحمیلی در سال ۶۷ یک سال  پشت خط مقدم در جبهه حضور داشت ولی چون سنش کم بود اجازه حضور در خط مقدم را به او ندادند.

حمیدرضا درس می‌خواند و عضو بسیج مسجد «نو» بود. او به این واسطه توانسته بود پشت جبهه برود. پس از پایان درسش، دفترچه اعزام به خدمتش را گرفت و در نیروی زمینی ارتش خدمت کرد. خدمتش تمام شده بود و سه روز بود که کارت پایان خدمتش را در جیبش گذاشته بود. سال ۱۳۶۹ او می‌خواست برای ترخیص همراه فرمانده و چند همرزمش از دهلران به اندیمشک برود تا از آنجا به تهران بیاید، اما همان شب سنگ‌هایشان مورد هدف خمپاره قرار می‌گیرد و به جز دو سرباز باقی افراد به شهادت می‌رسند.

درخواست یک مادر شهید از پسرش + فیلم

پیکر حمیدرضا سه روز در سردخانه اندیمشک ماند و بعد او را به تهران منتقل کردند. از معراج‌الشهدا به ما اطلاع دادند و پیکر را روز بعدش به در خانه آوردند و تشییع کردند. پسرم همان‌طور که دوست داشت به شهادت رسید. گویا به او الهام شده بود که چگونه شهید می‌شود چرا که درباره شیوه شهادتش در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود.

جنگ پایان یافته بود و حمیدرضا می‌گفت: «اگر شهید نشوم به درد نمی‌خورم.» او وصیتنامه خودش را در کمدش قرار داده بود و جایش را به دوستانش گفته بود. پس از شهادتش من آن را پیدا کردم. وصیت نامه سه ماه پیش از شهادتش نوشته شده بود. چون من سید هستم در وصیت نامه اسمش را «شهید سید حمیدرضا طیطو» نوشته بود.

پسرم مانند یک آدم بزرگ در دوران جنگ تحمیلی هر شهیدی که در محله می‌آوردند پست جنازه می‌دوید و کارهای استقبال و تشییع از پیکر شهدا را انجام می‌داد. تمام گلدان‌های خانه را وسط کوچه می‌چید و کوچه را آب‌پاشی می‌کرد و از همه می‌خواست کمک کنند. می‌گفت: من این کارها را میکنم که حالا که سربازی می‌روم شهید بشوم. من دوست دارم شهید بشوم مامان طیطو» ولی به بچه‌های محل گفته بود که نگران مادرم هستم. نمی‌دانم وقتی خبر شهادتش را به مادرم بدهند چه می‌شود. تو را به خدا مراقب او باشید.

پس از اینکه حمیدرضا شهید شد به خوابم آمد و گفت: «آنقدر حمیدت رو صدا نکن.» گفتم: «برای چی رفتی؟ آخر کار خودتو  کردی و شهید شدی!؟» او گفت که من همینجا هستم و هرجا می‌روی من پیشت هستم.» یک بار دیگر به خوابم آمد و به او گفتم در شب اول قبر به فریادم برس، من عاشق تو بودم تو بچه اول من بودی. گفت که حالا حالاها شما وقت داری و نمیری و جوان هستی هر وقت وقتش بشود من خودم می‌آیم.

تصویر بردار: محمدرضا بختیاری 

انتهای پیام

این خبر را در ایران وب سازان مرجع وب و فناوری دنبال کنید

منبع خبر

دکمه بازگشت به بالا